نوشته شده توسط حریم یار در 17 آبان 1395 in غریب مدینه یا امام حسن علیه السلام
من غلامی هستم.
پرسید غلام چه کسی هستی؟
گفت غلام ابان بن عثمان.
فرمود: تو را به خدا قسم می دهم از همین جا نرو تا من برگردم.
غلام نشست،
حضرت رفت و بعد از اندکی برگشت.
فرمود: من تو را از مولایت خریدم،
تا فرمود: تو را از مولایت خریدم،
غلام ایستاد، گفت سَمعَاً وَ طَاعَتَاً یابن رسول الله.
فرمود: تو را آزاد کردم،
این باغ را هم از مولایت خریدم،
به تو بخشیدم.
حالا کرم را ببین،
عنایت را ببین،
وقتی نگاه می کند می بیند یک غلام سیاه با یک سگ این جور معامله می کند
از همه کار دست می کشد تا برود آقای این غلام را پیدا کند،
او را بخرد آزاد کند،
آن باغ و مزرعه را هم بخرد،
همان جا به این غلام ببخشد.
حالا اگر کسی برای چنین کسی قدمی بردارد،
آیا با او چه خواهد کرد؟
این است که شماها و بزرگتر از شماها نمی دانید چه توفیقی نصیب شما شده؟
اجر، مزد این عالم نیست.
کسی که برای او کار کند با نیت خالص،
خواه ناخواه سه جا، جایی است که او کرم کند.
جای اول دم جان دادن است.
این روزی است که در انتظار همۀ ماست،
منتها یکی زودتر اما عاقبت این است.
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ،
کَانَ النَّبِیُّ وَ لَمْ یَخْلُدْ لِأُمَّتِهِ * لَوْ خَلَّدَ اللَّهُ خَلْقاً قَبْلَهُ خَلَدَا.
وقتی پیغمبر خاتم باید برود از این دنیا،
دیگر کسی انتظار ماندن نباید داشته باشد.
همه آن پیشامدی که داریم پیشامد مردن است، آن هم چه پیشامدی
اجْتَمَعَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْت،
اگر آدم تصور کند که مرگ چیست؟
و مردن چه غوغایی است؟
آن وقت عوض می شود.
این درختان که می بینید یک علف است
و تا دست به آن بزنید از زمین کنده می شود.
یک نهالی است،
او ریشه دوانده به این سادگی کنده نمی شود،
همچنین مراتب دارد
تا برسد به آن درخت چناری که ریشه هایش در همۀ اعماق زمین رسوخ کرده،
حالا اگر بخواهی آن را از زمین بکشی
به چه مهنتی است که این ریشه ها از این دل این خا ک ها در بیاید،
مردن این است،
پنجاه سال، شصت سال، هشتاد سال،
صد سال این درخت ریشه دوانده،
آن وقت این همه علاقه،
زن، فرزند، برادر، خواهر، ارحام، علائق،
همۀ این ها ریشه هایی است که روح این آدم به همۀ این ها دمیده،
این درخت چنار ریشه کرده،
دم مردن باید از همۀ این ها بریده بشود.
حالا شما فکر کنید ببینید جان کندن چقدر مشکل است.
کندن آن درخت چنار را و کشیدنش را از زمین،
اعماق زمین تصور بکنید،
کندن این روح را از تمام این علایق ببینید،
این سکرات مرگ است.
حالا این یک قلمش است،
قلم های دیگری هم هست که گفتنی نیست.
آن دم است که تمام گناه ها که در عمر آدم کرده همه هجوم می آورد.
از این طرف فشار این ذنوب و گناهان یک عمر،
از یک طرف تعلق این روح به این علایق،
این است که سکرات مرگ گفتنی نیست.
حالا در همچین وقتی آن کسی که به فریاد می رسد کیست؟
نه پدر است،
نه مادر است،
نه فرزند است.
همه می خواهند کاری کنند،
اما کاری از دست کسی ساخته نیست،
آن کسی که کار از او ساخته است چهارده نفر است.
هر کس در درگاه این ها یک راهی دارد،
درون دم جان دادن امیدی دارد.
این است که هر کس در فاطیمه خدمت کند،
در مولود امام حسن زحمت بکشد،
برای بیست و یکم جان بکند،
برای شهادت امام ششم کار کند،
این ها نمی فهمند چه نعمتی به آنها اقبال کرده.
قدر این نعمت را دم مرگ می فهمند.
آن کریمی که قدم از قدم بر نمی دارد
تا آن غلام را از مولایش بخرد و آزاد کند،
بعد هم آن باغ را به او ببخشد.
اگر همچین کسی راضی می شود که دم مردن این کسی که برای او
بیدار خوابی کشیده، رنج دیده، خدمت کرده،
با آن همه بار معصیت و گناه از این عالم برود.
این است که باید قدر این نعمت ها را بدانید.
همه آماده شوید،
چند مورد است؛
یکی شهادت صدیقۀ کبری است.
یکی میلاد امام حسن مجتبی است.
شهادت صدیقۀ
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...
الهم صل علی محمد وال محمد